loading...
رسپینا7 | تفریحی و سرگرمی
حمایت از ما
www.respina7.ir

حمایت از ما با گذاشتن بنر ما در سایتتان:

آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 532 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)

اتوبوس با سر و صداي زيادي در حرکت بود. يکي از مسافران پيرمردي بود که دسته گل سرخ بسيار زيبايي در دست داشت.

نزديک او دختر جواني نشسته بود که مرتب به گل هاي زيباي پيرمرد نگاه مي کرد.
به نظر مي رسيد از آنها خيلي خوشش آمده است.
ساعتي بعد اتوبوس توقف کرد و پيرمرد بايد پياده مي شد.
پيرمرد بدون مقدمه چيني دسته گل را به دختر جوان داد و گفت:
مثل اين که شما گل رز دوست داريد .فکر مي کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به شما بدهم.به او خواهم گفت که اين کار را کردم.
دختر جوان گل ها را گرفتخیلی خوشحال شده بود . پيرمرد پياده شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد
دختر جوان که بيرون را نگاه مي کرد ؛ پيرمرد را ديد که وارد قبرستان کنار جاده شد.

 

 ««« همه چی از همه جا +18 »»»

بهترين و زيباترين چيزهاي دنيا را نه مي توان ديد و نه مي توان لمس كرد ،  بايد در درون احساسشان کرد

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
رسپینا7 بزرگترین و برترین سایت تفریحی و سرگرمی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 889
  • کل نظرات : 72
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 1194
  • آی پی امروز : 100
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 163
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 196
  • بازدید ماه : 304
  • بازدید سال : 14,331
  • بازدید کلی : 2,278,646
  • کدهای اختصاصی